Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


جاده ی زندگی من

من هم مانند دیگران

برای خود رویایی داشتم

که عاقبت...

هیچ تعبیری نیافت

از این روست که

حالا بی توجه

با پاهایی میخکوب بر زمین

سر جایم باقی می مانم

به آسمان می نگرم

لباس هایم را پیرامون بدنم

و سنگینی پیکرم را

به روی کفش هایم

و همچنین لبه های کلاهم را به دور سر

حس می کنم

هوا از بینی ام وارد و خارج می شود

و تصمیم می گیرم که دیگر

رویایی نپرورانم.

+نوشته شده در جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,ساعت21:58توسط p.dream | |

بهار در راه است . ماه آغازین ، فروردین ...

چه پیامی دارد ؟

بلبل خوش خبر عید چه خواهد گفت به من ؟

از یار پیامی دارد ؟

او را چه به یاد من ؟

او چه داند ماه ها انتظار یعنی چه ؟

او چه داند بی قراری وقت تحویل سال یعنی چه ؟

او چه داند چشمان بی تاب یعنی چه ؟

او چه داند بی همسفر در خاطرات نداشته سفر کردن یعنی چه ؟

آری او نمی داند .

گر آن بلبل خوش خبر عید بیاید گویمش از راز دل .

همه لحظه های تلخ بی تو بودن را به او خواهم گفت .

به او می گویم که چه حسی دارد دوست داشتن بی توقع .

آری به او می گویم که چه سخت است بی بال و پر پرواز کردن تا اوج .

می گویمش تا به تو بگوید که چه حسی دارد رقص عروسک ها در جشن سالروز دل بستن .

آری همه را می گویم .

تو تواناییش را داری ؟

تو چه پاسخ خواهی داد ؟

تو جوابی داری ؟

تو مقصر نیستی .

مقصر دل بی کس و تنهای من است که به هر که دل ببندد بی ثمر است .

تقصیر از دل شیشه ای من است .

آن قدر شیشه ای است که تمام مهر و محبتم از درونش از دور دست ها پیداست .

صاف و ساده ... بی ریا .

آری تمام تقصیرها با من .

تو مبادا دل خویش بیازاری ؟!

تو بخند . تو بخند حتی اگر به علاقه ام بخندی .

تو برقص . آری تو برقص حتی اگر در مجلس عذاداری قلب شکسته ام باشد .

همه تقصیر ها با من . همه و همه با من .

تو با بهار باش ، بی خزان ...

این منم که وجودم خزان زده است .

اسم من باشد خزان ...

نام تو باشد بهار ...

چه دوریم از هم !

فصل ها هرگز نمی رسند به هم . تابستان بین ماست .

زمین همواره می چرخد ...

بدون توجه به فاصله ی ما ...

تو همان بهار بمان ...

مبادا به خاطر من خزان شوی !

تو بمان ...

بهار در راه است . ماه آغازین ، فروردین ...

چه پیامی دارد ؟

بلبل خوش خبر عید چه خواهد گفت به من ؟

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:20توسط p.dream | |

خدایاامشب رامیهمانم باش

به صرف یک فنجان قهوه ی تلخ

وقتش رسیده طعم دنیایت رابچشی

+نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت13:27توسط p.dream | |

 

مـــ ـن نه عاشــ ـق هســ ـتم و نه محتـ ـــاج نـــگاهــے که بلغــ زد بر مــ ـن ,

مــ ــن خــودم هســ ـتم و یـکـــ حــ ـس غــ ـریبــ که به صــ ـد عشق و هــوس مــ
ے ارزد ,

مــ ـن نه عاشـــق هســ ـتم نه دلــ ـداده به گیــســـ ـوی بلــ ـند و نه آلــــوده به افکـــ ـار پلید ,

مــ ـن به دنبــال نگــ ـاه
ے هستــ ـم که مــ ـرا از پــ ـس دیوانگے مے فـــ ـهمد .

 

+نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:19توسط p.dream | |

هربارکه دلم هوای خداکرد...

نه!

هربارکه خدایاددلم کرد...

تنم لرزید...

نه ازخدا...

ازخودم!

که ازشیطان هم شیطان ترشدم!...

نگاهم را می دزدم...

مباداچشمانم درچشمان خداگیرکند...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:28توسط p.dream | |

نمیدانم خنده داراست یاغم انگیزوقتی کسی رانداشته باشی که ولنتاین برایش خرس و

 وشکلات بخری؟؟!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:29توسط p.dream | |

خاطرات را باید سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید..!

خاطرات نه سر دارند نه ته..!

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند..

می رسند گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند

داغت میکنند

رگ خوابت را بلدند...!

زمینت می زنند

خاطرات تمام نمیشوند

بلکه تمامت می کنند...!

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:38توسط p.dream | |

میدونی دوستم: خیلی خیلی ازتو سپاسگزارم که خاطرات رابرایم ساختی 

سپاسگزارم که بودی تامن نیزاحساس بودن کنم

سپاسگزارم که اجازه دادی گاه گاه گذشته رامرورکنم ولبخندبروی لبانم بنشیند

سپاسگزارم که به من دوستی رانشان دادی

وسپاسگزارم که بافراموش کردنم به من اموختی گذشته وخاطرات چه خوب چه بدگذشته مهم ساختن حال واینده است

دوست جونیام عاشقتونم

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:23توسط p.dream | |

یادت راازمن نگیر

بگزارمن هم چون سهراب بگویم دلخوشی هاکم نیست

ببخشیداگه نظراتتون روحذف میکنم چون نظرات تبیلیغاتی تاییدنمیشه

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:5توسط p.dream | |

درکنـــــــــــج دلــم عشق کســی خانــــه ندارد

کـــس جـای در ایــن خــانهء ویــــرانه نــــدارد

دل را بکــــــــف هــر کــه نهـــــم باز پس آورد

کـس تاب نگهــــــــــداری دیـــــوانه نـــــدارد

 

در بـزم جهـــان جــز دل حســـرت کـش ما نیـست

آن شمــــع که میســــوزد و پــروانـــه نـــــدارد

گفتــــم مــه مــن از چــه تـو در دام نیفتـــــــی

گفتــــــا چـــه کنــم دام شمـا دانـــــه نـــــدارد

ای آه مکـــش زحمـــــت بیهــوده چه تاثیــــــــر

راهــــــی به حــــریم دل جـــانانـــــه نـــــدارد

در انجمــــــن عقـــــل فــــروشــان ننهــم پــای

دیــــوانــه ســر صحبــــت فــرزانــــه نـــــدارد

از شــــاه و گــدا هــر کـه در ایــن میـکده ره یافـت

جــز خون دل خـــویــش به پیمـــــــانـه نـــــدارد

تا چنـــــد کنـــی قصـــه ی اسکنــــــــدر و دارا

ده روزه عمـــــــــر این همـه افســانـــه نــــــدارد

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:6توسط p.dream | |

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق

را زیر باران باید جست

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:5توسط p.dream | |

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی

بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی

چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی

حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی

سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی

مجذور آیینه است

زندگی

گل به توان ابدیت

زندگی

ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی

هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:3توسط p.dream | |

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

 

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

دکترعلی شریعتی

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:56توسط p.dream | |

خدایامیدانم هیچوقت کارهایی رانکردم که توخواستی!!خدایامیدانم دلت راسخت شکستم!!خدایامیدانم چقدربنده ی نافرمانی بودم!!خدایامیدانم دگر صدایم رانمی شنوی!!خدایامیدانم فراموشم کرده ای!!میدانم مدت هاست دستانم رارهاکردی!!اما خدا من بنده ام من انسانم نامم راازریشه ی نسیان گرفتی خدایامن فراموشکارم خدایاانسان جایزالخطاست خدایاباورکن دست خودم نیست که گناه نکنم خدایاباورکن عاشقت هستم ولی...خدایا می بخشیم؟؟؟

نویسنده :خودم

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:43توسط p.dream | |

خدایاتوبه چی این مخلوقاتت دلخوش کردی که رهایشان نمیکنی به حال خودشان؟؟؟چه چیز در ادم های بی عاطفه ات دیدی که هنوزهستی؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:37توسط p.dream | |

حرفهای ما هنوز ناتمام 

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !
 

پیش از آن که با خبر شوی
 

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
 

ای ...
 

ای دریغ و حسرت همیشگی!
 

ناگهان
 

چقدر زود
 

دیر می شود !

قیصر امین پور


+نوشته شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:34توسط p.dream | |

نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ !

هیچکس نمـﮯدآند. . .

پشت این چهره ی آرام در دلم چـﮧ مـﮯگذرد...

نمـﮯدآنـﮯ !

کسی نمـﮯدآند. . .

این آرامش ِ ظاهــر و این دل ِ نـا آرام ،

چقدر خستـﮧ ام مـﮯکند . .

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:37توسط p.dream | |

 

خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی

 

روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟

 

هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی!

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:27توسط p.dream | |

این روزهاهواسردنیست!!!

بی احساسی انسانهازیادشده

ولی ماگردن هوا می اندازیم!!!

وقتی محبت باشد

دراین روزهای سردهم میتوانی گرمای خورشیدراحس کنی!!!

نویسنده:خودم

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:45توسط p.dream | |

اینروزا بهم ریختم....داغونم....اتیش میگیریم و می سوزم ازدوستی که بعد یه سال حتی سراغتونمیگیره...

ازدوستی که اگه بگی عاشقش بودی وواقعادوستش داشتی کم نگفتی...

اهای با توام با خود تو...منویادت میاد؟؟؟....رویاهامونوچی؟؟؟اون ارزوهای مشترک؟؟؟

مسخرست چقدمن پرتوقع ام نبایدهم یادت بیادوقتی حتی یه تک هم نمیزنی!!!!

میدونم هیچوقت نمیخونی...میدونی هیچوقت نمیبینی...میدونم هیچوقت نمیفهمی...ولی میگم هرچنددونستنش برات فرقی نداره...

خیلی خیلی دوست دارم رفیق بی معرفت

تقدیم به اناهیتا و شادی عزیزم(کاش گاهی خاطرات رامرورمیکردی تاشایدمیدیدی دوستی راکه دران حوالی پرسه میزدوهنوزامیدواردبودکه فراموشش نکردی وای کاش ماانسانهامیدانستیم به همان سرعتی که فراموش میکنیم فراموش میشویم)

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:42توسط p.dream | |

کاش همونایی که همیشه بالبخندمیبیننت

وهمیشه فکرمیکنن خیلی شادی واصلا غم نداری

ودرکل بیخیالی یه لحظه ...فقط یه لحظه

به ذهنشون خطورمی کرد

اونی که میخنده فقط نمیدونی واسه کدوم دردش گریه کنه

نویسنده:خودم

+نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:27توسط p.dream | |

کوه چون سنگ بودتنهاشدیاچون تنهابودسنگ شد؟؟؟من که نه کوهم ونه سنگ پس چراتنهاشدم؟؟؟؟

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:55توسط p.dream | |

 

لباس قدیمی را بپوشید ولی کتاب نو بخرید.

 

 آستین فلپز




 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:36توسط p.dream | |

اگه هیچوقت بعداز هر لبخندی

خدارو شکر نمیکنی . . .


حقی نداری بعداز هر اشکی

اونو سرزنش کنی . . !


"خدایا شکرت"


 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:34توسط p.dream | |

هر کودکی

با این پیام

          به دنیا می آید

که خدا

      هنــوز

از انسان نومید نیست...




+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:33توسط p.dream | |

 

"GODISNOWHERE"

? How did YOU read it

 1God is now here

2God is no where




 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:28توسط p.dream | |

عازم یک سفــــــــــــــرم
سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک
سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــــــودم
مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــــــــت
و
امیـــــــــــــــــدم به خداوندی اوســــــــــــــــــــــــــــت…!!!



+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:26توسط p.dream | |

کم کم یاد خواهی گرفت !
با آدمها همانگونه باشی ، که هستند ... !

همانقدر ...
خـــوب ....
گـــــــرم .....
مهـــــربان .....

و گاهی همانقدر ...
بـــد .....
ســــرد ...
تلـــــــــخ.....

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:24توسط p.dream | |

بابا لنگ دراز عزیزم

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی ودوستت بدارم!

وقتی میفهمی ومیرانی ام،چیزی درون دلم فرو می ریزد،

چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم،لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم...

بعد از تو هیچ کس الفبای روح وخطوط قلبم را نخواهد خواند...

نمی گذارم ...نمی خواهم...!

بابا لنگ دراز من ،همین که هستی دوستت دارم...حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم...!

 



+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:22توسط p.dream | |

 

خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.




 

شهید دکتر مصطفی چمران

 




 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:20توسط p.dream | |

سلام چه خبر؟

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری!

اما

من مثل هر روزم...

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزهاتنها

گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم...همین...

 

قیصر امین پور



 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:18توسط p.dream | |

 

از میان دو واژه انسان و انسانیت

اولی در میان کوچه ها و

دومی در میان کتابها سرگردان است....!!




 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:17توسط p.dream | |

خدا آنقدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی:

"خدای من..."




 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:15توسط p.dream | |

"خــــدای مــن"

خداییست كه اگر سرش فریاد كشیدم

به جای اینكه با مشت به دهانم بزند،

با انگشتان مهربانش نوازشم می كند

و می گوید

 میدانم جز من كسی نداری !!!



 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:12توسط p.dream | |

اونی که گریه میکنه یدونه غم داره امااونی که میخنده هزارتا!!!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:11توسط p.dream | |

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:50توسط p.dream | |

چه فاصله ای شده...دیگرحتی نمیتوانم مانندکودکی هایم باانگشتانم ان راجمع بزنم...خداچقدرفاصله...چقدردوری...خدایاچرادستم به اسمانت نمی رسد؟؟؟

نویسنده:خودم

+نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:57توسط p.dream | |

این روزهادلم میخواهدگوشه ای ازدنیافقط من باشم وخدا...هیچ چیزنمیخواهم نه خورشیدنه ماه نه هیچ چیزدیگرفقط اندکی حس خوشبختی میخواهم همین...واندکی سکودت نه من چیزی بگویم نه خدانه من چیزی بخواهم نه خدایم فقط کمی خوشبختی که دراین روزهادیگرحسش نمیکنم.

نویسنده:خودم

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت17:53توسط p.dream | |

چه دشواراست فراموش کردن فراموش شدنت را...ای کاش...فقط گاهی لابه لای خاطرات رابگردیم شایددوستی در ان حوالی هنوزدلخوش فراموش نکردنش توسط توبود!!!ای کاش می پزیرفتیم به همان سرعتی که مادیگران رافراموش میکنیم انهانیزماراازیادمی برند!!

نویسنده:خودم

+نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت17:14توسط p.dream | |

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی . کفشهای من را بپوش و در راه من

قدم بزن . از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم . اشکهایی را بریز که من ریختم .


دردهای من را به روی شانه هایت بریز و با خود حمل کن و خوشیهایی که در زندگی داشتم را

تجربه کن....سالهایی را بگذران که من گذراندم...

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم . دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن .

همانطور که من انجام دادم.... بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی!!!

حتمابه ارشیوسربزنید!!!

نظرات تبیلیغاتی تاییدنمیشن ونظرات پسرابعضیاشون تاییدمیشن پس لطفاچرت وپرت نگیدتونظراتون!!

+نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1398برچسب:,ساعت18:43توسط p.dream | |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد